به نام آرام بخش جان 

وقتی ک خیلی خیره میشم به احوالات خودم و بقیه اطرافیان به یه نتایجی می رسم اونم این ک ما خیلی خیلی دنبال کوچکترین بهانه برای غمیم برای ناراحتی و ناله یعنی انگار عادت کردیم گاهی به حال بد و به هم ریختن و این با همه مشکلاتی ک هست بازم بده چون زندگی و قفل میکنیم قفلی ک کلیدش  انداخته شده تو یه چاه عمیق، چن وقتی بود و هست گاهی هرکس بعد از چندین وقت من و میدید میگفت چی شده چرا دیگ اون نشاط قبلت و نداری و تو یه چیزیت هست و حرف هایی از این دست و خب همشون راست میگفتن انگار عادت کرده بودم و هنوز هم گاهی عادت دارم  به تو لک رفتن. نمونش هفته پیش ک تو جمع بچه ها  وسط مسافرت رفتم تو خودم و شروع کردم به سرگرم کردن خودم. به هرحال نهایت حرف اینه ک تهش داریم زندگی می‌کنیم و باغصه زندگی خیلی سخته درسته عادت میشه ولی این زندگی برات زندون میشه تو این زمونه باید شادی هارو دریابید حتی کوچکترین شادی ها و دلخوشی ها یعنی این ک الکی زندگی نمیکنی و هستی ک این لحظه بهترین حال و رقم بزنی

میدونم مشکلاتمون زیاده، غم داریم ولی نزاریم لبخند از لبامون بره بیرون خلاصه ک به قول شاعر ((دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور))

حالمون  و خوب کنیم ولو با یه آهنگ قشنگ مثه اینی ک الان معین  داره میخونه

میگه ک:

میپرستم

بازوانت را به مستی حلقه کن بر گردنم 

تا بلرزد زیر بازو های سیمینت تنم 

چهره زیبای خود را از رخ من وا مگیر 

جز به آغوش چمن یا دامن من وا مگیر

راز عشق خویش را، آهسته خوان در گوش من 

جست و جو کن عشق را در گرمی آغوش تن 

من تو را تا بیکران ها، من تو را تا کهکشان ها 

از زمین تا آسمان ها، دوست دارم میپرسم 

من تو را همچون اهورا، من تو را همچون مسیحا 

همچو عطر پاک گل ها دوست دارم میپرسم 

من تورا با هستی خود با وجودم، عاشقم با خون خود با تار و پودم 

من تورا با لحظه های انتظارم، عاشقم با این نگاه بی قرارم 

من تورا همچون پرستو، یاسمن ها، نسترن ها، من تورا با آنچه هستی 

دوست دارم، میپرسم 

 

الهی و ربی من لی غیرک 

یا حق