حرف دل

میروم دور از همه با دنیای خود خلوت کنم باید اخر من به این بیگانگی عادت کنم

۳ مطلب با موضوع «تشکیلاتی» ثبت شده است

تشکیلاتی 3

خب قرار بود تشکیلاتی و فرهنگی دیگه نزارم ولی شاید در اینده شروع  به این کار کردم

انشالله به حول و قوه الهی

یا علی مدد

۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خروشان آرام

تشکیلات من 3

خب سلام مجدد

خیلی و قت بود خاطرات و نزدم  چون هنوز درگیر همون تشکیلاتم درسته همون اسمی که روز فرم پرکردن بهش فکرمیکردم

رفتم سراغش در موردش کتاب خوندم ولی انصافا تا حالا به کسی نگفته بودم خلاصه کتاب های دکتر بهشتی و... ولی این حالت و داشتم در حالی که به خودم اجازه کارکردن نمیدادم میدونید یه جورایی میترسیدم چون احسان گفت کارش اعتیاد داره دیگه نمیتونی دل بکنی و یکم هم بچه های جاد و زیر نظر داشتم فعالیت ها عملکرد و... هر وقت سراغم میومدن یجوری میپیچوندم و یاعلی  ولی هنوز لزوم کار و هم برای خودم جا نداخته بودم  ولی یه مقدار تفکرم داشت سروسامان میگرفت  دوستی داشتم که وارد کار شده بود امسالم دوباره اومده اسمش هادیه گفتم محمد چرا دل دل میکنی ؟؟؟

چرا وارد کار نمیشی بهش خندیدنم گفتم کار مال تراکتوره هادی گذشت گنده لات جاد و آوردن کسی که بهش دانای کل میگفتن استاد امیر چ (بعدش به چ هم میرسم )

میومد با هام ساعت ها حرف میزد نمیدونم چرا ذهنم از گوش دادن به حرفاش ممانعت میکرد ؟!

بازم وارد کار نشدم ولی یه جزوه اصول تشکیلاتی میخوندم . تا امیر چ رو میدیدم ازش در میرفتم خیلی خنده داره نه؟

یه روز هادی گفت جشن داریم بیا کمک هرچی گفتم به من چه گوش نداد گفت :بیا رفتم  وارد تالار فیض دانشگاه شدم دیدم به به چه خبره یه لشگر خانم و آقا (دختر و پسر) در حال کار هستن برای جشن بهش میگفتن ده سالگی جادشون ده سالش بود آخی ....

تو دلم میگفتم : بدوید کار کنید ببینید چی میشه یه ربع بودم به همه چی گیر دادم  فضول بودم دیگه نمیتونستم ساکت باشم

حالا دیگه ساکت میشم بقیش بعدا انشاالله

۲۵ مهر ۹۷ ، ۲۲:۳۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خروشان آرام

تشکیلات من

روز اولی که پابه دانشگاه گذاشتم گیج و گم بودم  به همه سلام میکردم در هر اتاقی و میزدم  تا دوماه رو هوا راه میرفتم انگار یه چیزی منو تو دانشگاه قانع نمیکرد پس از گذشت یه دوران فوق طلایی در دبیرستان که دوران واقعا قشنگی بود پر از تحقیق و پژوهش و المپیاد و..  انگار دانشگاه منو اشباع نمیکرد پیش اساتید میرفتم صحبت میکردم ولی باز دنبال گم شدام میگشتم  یه روز در یه اتاق نسبتا کوچیک باز بود از لایه در نگاه انداختم یه پسر اصفهانی در حال  صحبت با تلفن بود سلام کردم و گفتم اینجا چیکار میکنید توضیحات نصفه و نیمه ایی داد از در که اومدم بیرون انگار یه حالت خاصی داشتم حالتی که توی این دوماه نداشتم  انگار گم شده ام و پیدا کرده بودم بعد یه روز دیگه رفتم گفتم اقا ببخشید گفت الماسیه هستم گفتم اقای الماسیه ببخشید چجوری میشه با شما همکاری کرد و...

قسمت اول خاطرات تشکیلات من 

ادامه دارد....

۰۵ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۱۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خروشان آرام