حرف دل

میروم دور از همه با دنیای خود خلوت کنم باید اخر من به این بیگانگی عادت کنم

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

قانون روزگار

به نام آرام بخش جان 

شروع متنم و میخوام با شکر خدای مهربان آغاز کنم که الان درهای رحمت خودش وباز کرده روی شهرم و نم نم رحمت بیکرانش طراوت بخشیده به کوچه های خشک و درخت های از پاییز خسته شهر، شکرت کننده ی تمام کار های نشد

اما بعد...

زمان هر وقت که به جلو میره یعنی وارد مرحله دیگه ای از زندگی میشی و این مرحله باید بازی جدیدی و انجام بدی با شرایط و قوانین خاص خودش

یادم میاد زمانی که برای مجمع های اتحادیه جاد میرفتم یه شب آخر شب به عادت بی خوابی هام تو حیات خرابه مانند اتحادیه به قوانینی که افتضاح بود ولی برای تحمیل طیف خودشون میخواستن ابلاغ کنن فکر میکردم

پسری ترک زبان بود از مراغه با لهجه و گویش ترکی فارسی خودش گفت :به نظر اعصابت خورد میاد؟!

من همین جمله اول و گفتم گفتم هرچی بیشتر جلو میرم تو تشکیلات میبینم یه سری قوانین جدیدی من درآوردی برات ایجاد میکنن که تو مجبور به اجرایی تا بری مرحله بعد، گفت : خب قانون و دور بزن اگه نمیخوای بری مرحله بعد.

اجبارا تو اون برهه کردیم و شد و کسی هم نفهمید

ولی روزگار وقتی یه بازی برات میچینه میگه دور بزنی بیشتر سخت تر میشه برات فقط باید بسازی با قانون با مشکل با دست انداز ولی نامردی اینجاس براش امتیازی مثه طاقت قرار نمیده که اگه طاقت نداشتی بتونی انصراف بدی میگه یا میزارمت تو این مرحله یا بساز و برو جلو، برای هم گاهی میمونی تویه مرحله، تویه زمان

بگذریم.

یکم بریم تو کار شعر

شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم-

حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم

من بتو هرگز نگوفتم باتو بودن آرزومه

-نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه

نیومد روی زبونم که بگم بیتو چی هستم-

که بگم دیوونتم من زندگیمو بتو بستم

 

شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم

-حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم

 

تو رو دیدم مثله آیینه، توی تنهایی شکستی

-من کلامی نمیگفتم که برام زندگی هستی

نمیدونستی که چون گل توی قلب من شکفتی-

چشم تو پر از گلایه،اما هرگز نمیگفتی

من بتو هرگز نگوفتم باتو بودن آرزومه-

نقشه اون چشمای معصوم لحظه لحظه روبرومه

 

شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم-

حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونستم

 

نیومد روی زبونم که بگم بیتو چی هستم-

که بگم دیوونتم من زندگیمو بتو بستم

شاید اون جوری که باید ،قدرتو من ندونستم-

حرفایی بود توی قلبم ، من نگفتم، نتونست

۱۵ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خروشان آرام

راه زندگانی

به نام آرام بخش جان 

در راه زندگانی

 

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

 

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

 

به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

 

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

 

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

 

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

 

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

 

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

 

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

۰۴ آبان ۰۰ ، ۰۰:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
خروشان آرام