بسم الله الرحمن الرحیم 

دوماه شد که دیگه سراغ وبلاگ نیومدم از جنجال کرونا گرفته تا احوال خودم دستم را برای نوشتن نمی برد انگار کسی دستانم را بسته برای نوشتن 

جایی در دفترم برای نوشتن نیست 

 

ایام تعطیلات کرونایی وحشتناک و لعنتی هم نتوانست مرا برای در خانه نشستن وادار کند اندک افرادی که در شهر بیرون بودند یک نفر از آمار من بودم

دلم بسیار تنگ است برای همچی اگر میشد به دست زمانه قفل زد چقدر خوب میشد ولی حیف که نمی توان قفل زد

 

حول حالنای امسال اگر ناشکری به درگاه حضرتتان نباشد احسن الحال نداشت 

.و ببخشید اگر دهانمان به کفر و یأستان چرخید آدمی زادیم و کم طاقت 

فولادمان هنوز آنقدر چکش نخورده که محکم باشد خلاصه که ببخشید حضرت حق

تا محرم خیلی مانده ولی دلم هوای محرم دارد این شب ها خیلی دلم برای حرم ارباب تنگ می‌شود 

دلم گوشه ایوان نجف جامانده است و فقط صحبت با مولا آرامش روحم است

جنگ با نفس سخت تر از جنگ و دعواست وقتی پای نفس و ذات در میان است 

جنگ جنگ نابرابریست جنگی که  ممکن است آخرش بازنده باشی و انگار باختم 

هر روز که دست به زانو میزنم و همت میکنم پایم در رکاب روزگار و مرکب نفس میلرزد 

دلم به محمد امین خواب الو خوشه و غرغر کردنش خیلی کس میخواد زنگ نزنی حالش و بپرسی  ولی هر روز سراغت و بگیره خداروشکر از بابت رفیق خوب 

 

ساکت ولی پر از شلوغی احوال آدم هایی که بیشتر وقت ساکت اند ولی به وقت شلوغی اینقدر شلوغ هستن که بتوانند از سکوت فرار کنند

 

در اوج جوانی در راه ماندگی را تجربه کردیم و هنوز تجربیمان به پایان نرسیده

گاهی تجربه نکردن خیلی راحت تر از تجربه داشتنه 

برخی تجربه ها فقط با زیر سوال بردن بقیه تجربه ها به دست میاد و اینه که آهن و فولاد میکنه یا حلبی

روزی که  به نظرم حقم بهترین دانشگاه های ایران بود سر از کاشان در آوردم گفتم الهی راضیم به رضای خودت 

یا روزی که با هزار زحمت و در به دری کارم زمین خورد گفتم الهی راضیم به رضای خودت 

الانم اگه شما اینجوری میخواید که راضیم به رضای شما 

دارم امتحان میشم!!؟ نمیدونم!!

خودتون بهتر میدونید

 

دعا کنیم 

خدایا ریشه این ویروس و از سر مردم بکنید سخت شده زندگی ها 

خدایا دست مردم تنگ شده به کرامتتون یه فرجی بکنید 

خدایا ما خیلی خیلی نامرد و بد ولی به حق خوبا و مردا دست گرفتار و ابرو مندا  رو بگیرید 

 

الهی و ربی من لی غیرک

 

کاشکی خسروت بودم نه فرهادت

زندگی پیچیده شد چون کاغذی در مشت

دست تو سهراب تقدیر را میکشت 

اشک های آسمان بر صورتم می‌خورد 

نقش تو روح مرا تا آسمان می‌برد 

حال من از روز اول هم همین بودست 

هیچ کس جز من مرا این سان نمی آزرد 

رنج یعنی دوری از آن چه که میخواستی

خاطرات خانه و یک حوض بی ماهی 

حال آشوب مرا دریا نمی فهمد 

آتشت افتاده در این کاغذ کاهی 

 

لاحول ولا قوت الا بالله 

 

 

یاعلی مدد