به نام آرام بخش جان

حدودا یک ماهی میشه اینجا نیومدم و دلم کلی تنگ شده بود برای نوشتن چیزی ک دقیقا دارم حسش میکنم، حرف داری زیادم داری ولی فایده ای در نوشتن نمیبینی و دل میسباری به هیاهوی جهان و روزمرگی ها و سرگرمی هایی ک از اسمش پیداست فقط سر و گرم می‌کند و با غوغا درون و برون کار زیادی نداره

گاهی اونقدر از نوشتن فرار میکنم ک حتی امسال برای تولدم هم دست به قلم نشدم، این همه نوشتم چی شد؟؟!

البته اینم بگم زنگ خطره، چون  دارم تبدیل میشم به ربات یعنی یه نفر ک ذوقش از یجا به بعد از دست میده، یعنی زندگی رباتی

بیخیال بگذریم ک اگ نخوایم هم میگذره

این چند وقت خیلی اتفاقا افتاده، از خوب و بد 

خوباش دوماد شدن دوتا رفیق گلم ک از بچگی با هم بزرگ شدیم و کلی آتیش سوزوندیم دوماد شدن رفیق قشنگه مخصوصا اون لحظه ای ک بغلت میکنه و فک میکنه ک تو تنها شدی و میگه ایشالا قسمت خودت 😄😄(بر کام خشک ما به حقارت نظر مکن ما هم رفیق ساغر و پیمانه بوده ایم) 

ایشالا دومیشون هم همین چن وقته کاراش حل شه و بره سر زندگیش 

ماجرا برای نوشتن زیاده اما من دگ حالش و ندارم خوب ترینش همین بود و یه تشکر و تعریف از دوست گلم و اکیپ قشنگمون بابت جشن تولد یهویی تو بدترین و شلوغ ترین روزم اونم  تو کاشون دمتون خیلی خیلی گرم 

خب

اینم از این بریم برای یه شاهکار 

 

هوس.... 

برای من نوشته گذشته ها گذشته 

تمام قصه ها هوس بود 

برای او نوشتم برای تو هوس بود 

ولی برای من نفس بود 

کاشکی خبر نداشتی دیوونه نگاتم 

یه مشت خاک ناچیز 

افتاده ای به زیر پاتم 

کاشکی صدای قلبت 

نبود صدای قلبم 

کاشکی نگفته بودم 

تا وقت جون دادن باهاتم 

نوشته هرچه بود تموم شد 

نوشتم عمر من حروم شد 

نوشته رفته ای زیادم 

نوشتم شمع رو به بادم 

نوشته در دلم هوس مرد 

نوشتم دل توی قفس مرد 

کاشکی نبسته بودم زندگیم و به چشمات 

کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات 

لعنت به من ک آسون به یک نگات شکستم 

به این دل دیوونه، راه گریز و ساده بستم 

 

التماس دعا 

یاعلی