به نام آرام بخش جان
یوقتایی ک زیاد میومدم تو وبلاگ و شبا متن مینوشتم یا تو دفترم واسه خودم مینوشتم بابام میگفت یوقت میشه دیگ سراغ اینارو نمیگیری و دیگ حرفی برای گفتن و نوشتن نداری، تو دلم میگفتم چی میگه آخه بابا ما حالا شده، طوری ک دیگه دفترم هم نمیدونم کجاست فقط یه وبلاگ مونده ک چندوقت یبار میام سراغش چقدر خوب و بیخوده ک آدم سن و سالش بالاتر میره خیلی چیزایی ک براش باحال بود دیگ کم حال میشه یعنی هم خوبه ک احوالت عوض شده هم بده ک دیگ اون چیزایی ک یه زمانی باهاشون حال میکردی دیگ حالا کیفی ندارن
به هر حال فقط چیزی ک مهمه و من خودم بهش عمل نمیکنم اینه ک نزاری بیشتر تو لاک دفاعی فرو بری این نکته مهمه زندگیه ک خب من اصلا بهش گوش
ندادم و پیله تنیده خودم و تنگ تر میکنم
خب امیدمون به خداست و بس خدایا خودت یجوری به اوضاع آشفته سر و سامون بده دم شمارو هزار بار گرم