به نام آرام بخش جان 

دیشب و دیروز از جمله روز هایی بود که بهم خوش گذشت نه صرفا به خاطر ورود به 25سالگی نه، به خاطر داشتن یه تولد متفاوت توی قایق و در کنار دوست گلم گاهی وقتا دنیای غم هم که باشی وقتی رفیق داری خیالت نیست

یکسال از عمرم گذشت یکسالی که سرجمع تعریفی نداشت تمام امیدم به این ساله، الان که دارم مینویسم یه منظره فوق العاده دارم از دریا و جنگل و چقدر زیباست این نقاشی خداوند.

 

و اما یه ترانه زیبا

برای روز میلاد تن من نمیخوام پیرهن شادی بپوشی

به رسم عادت دیرینه حتی برایم جام سرمستی بنوشی

برای روز میلادم اگر تو به فکر هدیه ای ارزنده هستی

منو با خود ببر تا اوج خواستن بگو با من که با من زنده هستی

بگو با من که با من زنده هستی …

که من بی تو نه آغازم نه پایان ، تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من

بشه بی تو غم فرسودن من …

 

نمیخوام از گلای سرخ و آبی برایم تاج خوشبختی بیاری

به ارزشهای ایثار محبت به پایم اشک خوشحالی بباری

بذار از داغی دستای تنها بگیره هرم گرما بستر من

بذار با تو بسوزه جسم خسته‌م ببینی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نیاز زنده موندن بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پیرهنی رنگ محبت اگه خواستی بیایی دیدن من

اگه خواستی بیایی دیدن من …

که من بی تو نه آغازم نه پایان ، تویی آغاز روز بودن من

نذار پایان این احساس شیرین بشه بی تو غم فرسودن من

بشه ب ی تو غم فرسودن من …