به نام آرام بخش جان 

شبای قشنگیه شبای پست پادگان، یجورایی انگار نباشه خمارش میشم، انگار معتاد شدم به تنهایی و سکوت ولی وقتی شور و هیجان بر و بچه های دهه هشتادی که اومدن خدمت و میبینم یکم خستگی پیاده رفتن های طولانی و بی خوابیم و در میبره

اسمش فاضل بود گفت آقا مطیع میشه امشب برجک بیای پیشم گفتم دوری پسر ولی میام اگ شد تاریکی و تنهایی برجک آدم و خسته میکنه کسی که دیده باشه میفهمه چی میگم 

رفتم سراغش کز کرده بود رو سکو بتنی بقل برجک تا من و دید گفت میدونستم میای رو ساعت 1ساعت حرف زد. می‌ترسید تو شب حق هم داره ولی به روش نمی آورد 

خلاصه داستانیه تو شب هایی که پست داریم و شیفت پاسیم 

 

برم واسه یه ترانه خوشگل و باحال

 

بغض... 


با چی خالی کنم هر شب یه بغضی قد یه کوهُ
شبایی که بغل کردم یه قاب عکس بی روحُ
کجایی که ببینی من چه دردی میکشم بی تو
چه زجری میشکم وقتی میبینم جای خالیتو.
تو رفتی خاطرات تو
رفیق ِ اشک چشمامن
در و دیوار این خونه غریبی میکنن با من
یه دریا بودی و چشمم حریف بغض دریا نیستی
تو اونقدر دور رفتی که ازت
یکــ قطره پیدا نیست.
کجــایی . که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام

منو تو ما شده بودیم عذابم میده من بودن
با داغ ِ دوری از دستات یه عمری تن به تن بودن
دلم میگیره از تقدیر که دور از هم رهامون کرد
اگه قسمت جدایی بود واسه چی آشنامون کرد.
کجــایی . که ببینـی
من چقدر دل خسته و تنهام
ببیـنـی ، زندگی بی تـو
داره جون میده رو دستام