به نام آرام بخش جان 

 

خب این ماه عزیز هم در حال اتمام هست و عمر در حال سپری عمری که درحال طی شدن بدون توجه به آن که آیا ما جامانده این یا همراهیم خوب یا بد می‌گذرد و  چه بخوای چه نخوای همینه که هست با خوبی ها و خوشی ها شاد باش و با غم ها هم صبوری کن، توکل کن.

دلم یه مسافرت میخواد، یه مسافرت طولانی که هیچ خبری از هیچی نداشته باشم و به هیچی فکر نکنم برم یجا یه یه ماه فقط کیف کنم، کاش این اتفاق بیوفته واقعا نیازش دارم

خب بریم سراغ پنجره که اسم متن و گذاشتیم به خاطرش ترانه ای زیبا به قلم اردلان سرفراز عاشقانه ای کوتاه

پنجره

توی  یک دیوار سنگی.. دو تا پنجره  اسیرن
دو تا  خسته  دو تا تنها.. یکیشون  تو  یکیشون من

دیوار از  سنگ سیاهه.. سنگ سرد  و سخت خارا
زده قفل بی صدایی.. به لبای  خسته ی ما

نمی تونیم که بجنبیم.. زیر سنگینی  دیوار
همه ی  عشق  من و تو.. قصه هست  قصه ی دیدار

همیشه فاصله بوده..  بین دستای  من و تو
با همین تلخی  گذشته.. شب و روزهای من و تو

راه دوری  بین  ما نیست.. اما  باز اینم  زیاده
تنها پیوند من  و تو..  دست مهربون باده

ما باید  اسیر بمونیم.. زنده هستیم تا  اسیریم
واسه ما  رهایی  مرگه..  تا رها  بشیم  می میریم

کاشکی  این دیوار خراب شه..  من و تو  با هم  بمیریم
توی  یک دنیای  دیگه.. دستای  همو بگیریم

شاید اونجا  توی  دلها.. درد بیزاری  نباشه
میون پنجره هاشون.. دیگه دیواری  نباشه

 

یاعلی مدد