دلم جواب بلی می‌دهد صلای تو را

 

صلا بزن که به جان می‌خرم بلای تو را

 

 

به زلف گو که ازل تا ابد کشاکش تست

 

نه ابتدای تو دیدم نه انتهای تو را

 

 

کشم جفای تو تا عمر باشدم هر چند

 

وفا نمی‌کند این عمرها وفای تو را

 

 

بجاست کز غم دل رنجه باشم و دلتنگ

 

مگر نه در دل من تنگ کرده جای تو را

 

 

تو از دریچه دل می‌روی و می‌آیی

 

ولی نمی‌شنود کس صدای پای تو را

.....      .........  ...........     .......

 

ما سر و وضع خویش را این دو سه شب ندیده‌ایم

 

گرد و غبار که رسید آینه تار می‌شود

 

 

من از پیاده بودن خودم پیاده تر شدم

 

خوشا بحال آن که شب به شب سوار می‌شود

 

 

گفت بیا اگر چه صد دفعه شکست توبه‌ات

 

توبه من که بیش از هزار بار می‌شود

 

 

این گره اى که من زدم واشدنش بعید نیست

 

به دست من نمی‌شود، به دست یار می‌شود

 

 

تکیه نمی‌کنم ازین به بعد به توان خویش

 

بنده که خسته شد، خدا دست به کار می‌شود