به نام آرام بخش جان

وقتی به جایی بر میگردی که بهترین خاطراتت و اونجا داشتی احساس غریبی بهت دست میده

پس از حدود یکسال برگشتن دوباره به کاشان و دیدن دوستان و رفقا تداعی خاطرات شیرین زندگی در این شهر خرما پز بود

گرما که فوق العاده زیاد بود به حدی که زیاد اجازه نمی‌داد بخوای توی محوطه راه بری 

دیدن سرزده و ناگهانی پوران و تعریف کردن خاطرات و شوخی های دو طرفه، ریلکسی مهدی زاده و گفتن: ممد چاییی میخوری برات بریزم 

دیدن دوست عزیز خودم ستار پر حاشیه و گپ تیکه دار و راسته دار 

دقیقا  من و برد به خاطرات نه چندان دور 

دورانی که مثه خوابی بود؛ تلخ و شیرین گذشت 

بعضی از دوران خیلی زود میگذرن و بعد یه چشم بهم زدن میره اون روزایی که خوب بودن و بعدش منتظر رسیدن باقیه عمره، این شده وصف حال زندگی 

از خدا بخوایم تو این چند صباح زندگی  باشیم و بشیم اون چیزی که میخواد 

خدایا خنده بکار روی لبای بنده هات

خدای شکرت از شادی ها

خدایا فکر و عقل بده برای سختی ها

ودر پایان الهی و ربی من لی غیرک