شب های جمعه از دورانی که خودم و به صورت مبتدی شناختم برایم حسی عجیب داشت عجیب و دوست داشتنی 

کودکی ام با شوق جمعه ها و تعطیلی و کودکانه های بسیار عجیب و غیر قابل وصف این شب را صبح میکردم

دوران نوجوانی ام با شناخت بهتر خودم و اطراف و به خاطر شروع زندگی جدید  شب های خلوتم نام گرفت


اما اواخر نوجوانی و اول جوانی شوق درس خواندن زایدالوصف  و جبران  عقب ماندگی برای المپیاد بود بعد از اون هم موقع خلوت و تا حدودی  رویا بافی  نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم ریاضی دان باشم شاید توهم بوده شایدم جو گیری


اما دوران کنکور شب های جمعه طبق برنامه ام وقت خواندن لغات انگلیسی بود که هیچ وقت انجام نشد چون علاقه ام نبود   و استراحت  . حس و حال بینهایت عجیبی بود صدای ستار در آن شب ها و موارد دیگه ای فقط و فقط آرامش این شب را برایم فراهم میکردند


اما حالا چند سالی ازدوره های بالا میگذرد و احوال به کل دگرگون است کمی که به روند نگاه میکنم هیچ یک از احساسات بالا را نمیتوانم حس کنم به جز اشتراک آنها


اگر آن موارد بالا برایم حس خوب بود پس حس الانم  چیست ؟؟


یه جایی شنیدم که گفت : شبای جوونی چه بی اعتباره  همش بی قراری همش انتظاره ......... یه اینطور چیزایی


یه شب جمعه باحالی که داشتم چندین سال پیش مسجد کوفه بود غیر قابل وصف اول نوجوانی بودم ولی ابهت مناجات مولا رو داخل مسجد حس میکردم


شبای جمعه به نظرم خداوند هم حس دیگری دارد حس بخشندگی حس به آغوش کشیدن ما  تا که بتوانیم خودمان را پیدا کننیم و معنای اصلی آفرینش را درک کنیم


پس باید گفت : تو که معنای عشقی به من معنا بده


خب پس بعد این درد و دل که نمیدونم چرا همش کتابی شد باید بگم خدایا  آرامش و به همه بندهه هات عطا کن  بیا و از خطاهای ما بگذر  تو این شرایط سخت اقتصادی عاقبت هممونو بخیر کن


خدایا راضیم به رضای شما  خودتون کمک کنید


یاعلی مدد