به نام آرام بخش جان
من کجا و اینها کجا
گاهی در جمعی هستی که فکر میکنی هیچ کس مثه تو نیست
تو تفکرت چی هست و آرزوهات چیه، اونا به چی فکر میکنن و آرزوشون چیه
خیلی بده که حرفت، فکرت، دلت و.... با بقیه فرق داشته باشی
اون وقته که دست و پات بسته میشه برای گفتن حرفات
قبلا حال و حوصله بحث زیاد داشتم ولی الان اصلا ندارم
برا همین بیشتر به سکوت و حالا دیگه بیخیال طی میکنم
زندگی این روز ها همه به جز اندک انسان های واقعی
فقط جداله و جنگ، هیچ کس از موضع خودش پایین نماید و همه هم حق باهاشونه، گیر میدن، دروغ میگن، دونفر حرف هم و باور ندارن، رفیقم تازه وکیل شده میگه باور نمیکنی که فقط درصد کمی از زوج ها هستن که امروز توی این تنگنای سخت کشور همدیگه رو باور دارن و به جای غرغر کردن وایمیسن
بقیه زندگیشون شده بنگاه و جدل اقتصادی،
با هرکس که حرف میزنی گمان کلاه گذاشتن داره، یا میخواد کلاه بزاره سرت
خسته کننده شده این رفتارهامون
چون تفکر متفاوته و هیچ کس هم از موضع خودش کوتاه نمیاد
همه میگن من، بابا توروخدا یکی بگه ما به والله هیچی نمیشه
حرف راست و غلط بخوای بش بگی سریع پاچتو میگره که انگار حق با اونه
و تو مجبوری که دوباره سکوت کنی
البته سکوت به معنی اون که دیگه خیلی صبور و اوکی باشم نه
به وقتش و به شخصش جوری فیتیله پیچش میکنم که بفهمه ولی بیشتر اوقات حوصله بحث سر موضوعات الکی و ندارم
دلم سخت تنگ حرم امام رضاست
سخت دلم هوای گوهرشاد و داره
زمستون باشه، سرد باشه، بشینی توسرما فقط نگاش کنی
دلم تنگ شده سلطان کرم
شما دلتون برا من تنگ نشده؟؟!!
خدایا خودت درست کن این شرایط و
خدایا از دل حاجت مندا خبر داری خدایا به نوعی همه توی این دوره زمونه تنها شدن فقط همدم، خودتی خودت برس به داد تنهایی و غربت ما
خدایا خودت کمک کن بشیم اون بنده ای که شما دوست داری
خدایا راه حل و گره دنیا فقط با امام ما حل میشه خدایا تحمل ظلم و دیگه نداریم بفرست آقای مارا
و دیگر هیچ
اللهم عجل لولیک الفرج
یاحق
..................................................................................
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
و ای مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت.
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلند است جنابت
دور است سر آب از این بادیه هش دار
تا غول بیابان نفریبد به سرابت
تا در ره پیری به چه آیین روی ای دل
باری به غلط صرف شد ایام شبابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت.
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد
صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت